۱۳۸۶ دی ۸, شنبه

به حافظ







میخانه ای که تو برای خویش؛
پی افکنده ای

فراختر از هر خانه ای است؛
جهان از سر کشیدن می یی؛

که تو در اندرون آن می اندازی؛

ناتوان است؛

پرنده ای ، که روزگاری ققنوس بود؛

در ضیافت توست

موشی که کوهی را بزاد؛
خود گویا تویی؛
تو همه ای ، تو هیچی؛

میخانه ای ، می یی؛

ققنوسی ، کوهی و موشی؛
در خود فرو میروی ابدی؛
از خود می پروازی ابدی؛

رخشندگی همه ژرفا ها؛

و مستی همه مستانی؛

تو و شراب ؟ -

فردریش ویلهلم نیچه



۱۳۸۶ دی ۷, جمعه

تصویر منش


این دیگر چه انسانی است که میتواند بگوید: (( من به سادگی تمام تر هر چیزی را خوار میشمارم اما هرگز بدان نفرت نمیورزم! در هر کسی بیدرنگ چیزی می یابم که در خور ستایش است، به همین خاطر او را بزرگ میدارم و آن ویژگیهای به اصطلاح دوست داشتنی ، کمتر جذبه ای را در من بر می انگیزد)) ... فردریش ویلهلم نیچه

۱۳۸۶ دی ۳, دوشنبه

گونه ای پرستش آلام

شما ملولان ، کور خزان و کورماران فلسفی به سخن در می آیید ، تا به تمامی از منش ذات عالم شکوه سر دهید، ازمنش ذات عالم شکوه سر دهید، از منش هراسناک آلام و رنج های انسانی!!؟ چنانکه گویی هر جا که رنج و الم بوده بیم و خوف نیز بوده است! چنانکه گویی ، همواره و به ناگزیر در عالم، هراسناکی یی از این دست بوده است! ولاجرم از رهگذر سهل انگاری در امور خرد، از نقصان خودنگری و مشاهده در آنهاست که این هراسها تربیت میشوند. نخست خود شما مجال دادید که آلام چنین هیولاهایی شوند، چنانکه اکنون هنگام سخن گفتن از رنج،هراس بر خودتان نیز مستولی میشود. از شما بود و از ماست که آلام ، سرشت هراسناک به خود میگیرند ، تا آنجا که تن میزنند از مبدل شدن به سیلابهای ناویرانگر. آدمی نباید در خطاهایش چنان بدمد که میدل به شومناکی ابدی شوند، بلکه ما جملگی صراحتا میخواهیمبر این وظیفه همت گماریم تا آلام بشریت سراسر به سرور و شادمانگی چهره دیگر کنند... فردریش ویلهلم نیچه

۱۳۸۶ دی ۲, یکشنبه

خندیدن و لبخند زدن


هر چه جان طربناک تر و مطمئن تر میشود، آدمی به همان نسبت ، قهقهه ناب و بلند را بیشتر از یاد میبرد؛ به عکس لبخندی جاندار و روحنواز مدام بر او می جوشد؛ نشان شگفتی اش از خوشی های بیشمار و نهان مانده در بطن هستی نیک... فردریش ویلهلم نیچه


۱۳۸۶ آذر ۳۰, جمعه

آدمی مضحکه پرداز جهان



به احتمال بسیار موجودات با فرهنگ تر از ما انسانها وجود دارند تا بتوانند از مضحکه نهفته در این موضوع لذت

ببرند که آدمی خود تا تنها غایت جهان هستی میداند و انسانیت خود را به جد با امید به رسالت جهانی خرسند میدارد. اگر خداوندی جهان را آفریده بود ، بی گمان آدمی را میمون خداوند می آفرید، به عنوان بهانه همیشگی سر خوش بودنش در ابدیت لایزال و دیر پایش. موسیقی سپهرهای گوناگون که دور زمین میچرخند در آن صورت بی گمان قهقهه تمسخر همه آفریدگان دیگر بر آدمیان می بود. همان موجود خسته با درد و داغ ، حیوان محبوبش را قلقلک میداد تا از حرکات مغرورانه و تراژیک و وانهادن درد خود ، و اساسا از ابتکار روحی پر نخوت ترین آفردگان لذتی وافر ببرد. آن هم در مقام مبتکر مبتکر. زیرا آنکه انسان را به فکر شوخی انداخت، از این موجود جان و سر زندگی بیشتری داشت و نیز بیش از او شادمانی از داشتن چنین جانی. حتی در این جا که انسانیت مان داوطلبانه خواهان گردن کجی و خفت استف حتی نخوتمان - در حالی که ما آدمیان دست دست کم ئر این نخوت میل داریم چیزی سراسر بی بدیل و شگقت انگیز باشیم. - نقشی پر رنگ ایفا میکند. یگانگی مان در جهان؟! آه، این خود قضیه نا معلوم و مشکوکی است! برای منجمانکه به راستی چهره زمین در مدارش معلوم و آشکار میشود، نکته ای است برای دریافتن اینکه این قطره ناچیز حیات در جهان ، در مقابل تمامی اقیانوس بی کران شدن [[ تکامل ]] و از میان رفتن[ فنا ] هیچ معنایی ندارد. و این را نیز بر آنان آشکار می شود که سیارات بیشماری همانند زمین شرایطی همانند برای بوجود آمدن زندگی بر گستره خود دارند ، و تعداشان اندک نیست. ، مسلما دسته ای از آن سیارات در مقایسه با سیاراتی هستند که هرگز موجود زنده ای در آن ها پا نگذاشته یا دیر زمانی از نعمت هستی بهره مندند. و زندگی بر هریک از این سیارات ، در مقام سنجش با زمان هستی آدمی ، یک لحظه و یک سوسو بوده است، با برهه های زمانی بسیار طولانی پشت سرشان و البته به هیچ وجه غایت یا نیت غایی وجودشان این نبوده است. چه بسا مورچه در جنگل هم خیال کند که هدف و غایت جنگل خود اوست. همانند ما ف که در تخیل مان زوال بشریت را گویی ناخواسته با زوال زمین پیوند زده ایم : آری ، ما هنوز هم سر به زیر هستیم وقتی بر جایمان استوار و زنده ایم اما برای سرور لاشه آخریم انسانها برای غروب همگانی خدایان و جهان جشنی بر پا نمیکنیم. حتی کمترین تاثیر و معمولی ترین ستاره شناس به ندرت میتواندزمین را بدون زندگی طور دیگری احساس کند، جز ویرانه دخشان در نوسان و تپه ای بلند بر پا شده از گور های انسانیت ... فردریش ویلهلم نیچه

۱۳۸۶ آذر ۲۷, سه‌شنبه

کار بست زبان و واقعیت

گونه ای خوار داشت مزورانه همه چیز هایی که اساسا آدمیان بیش از همه مهمشان تلقی میکنند، وجود دارد ونیز تحقیر چیز های ثانوی. مثلا میگوند (( میخوریم که فقط زنده باشیم. )) - ، دروغی نفرین شده ، که از تولید مثل به مثابه نیت غایی شهوت و کامروایی دم میزند. به عکس بزرگداشت (( مهمترین امور )) تقریبا هیچگاه به تمامی انجام نمیگیرد. کشیشان و متا فیزیک باوران ما را در این حوزه ها به کار بست غلو آمیز و مزورانه زبان عادت داده اند. اما احساس اینکه مهمترین امور را چندان جدی نمی انگارند، همانند امور ثانوی خوار شده ، تغییری نکرده است. ولی نتیجه دردناک این تزویر مضاعف همواره این است که امور ثانوی مانند غذا خوردن، سکونت کردن، پوشیدن، رفت و آمد با دیگران را تبدیل به موضوع اندیشه های همگانی و همواره طبیعی و تغییر سازمان نمیکند، اما ، از آن رو که حقیر تلقی میشود، جدیت روشنفکرانه و هنری اش از آن رو بر میتابد. به طوری که در اینجا عادت و پوچی بر امور نیاندیشیده ، به تعبیری جوانی خام ، اندک پیروزی می یابند. در حالی که در وجه دیگر ، تخطی مدام مان از قوانین تن و جان ، همه ما ، اعم از جوانان و پیران را ، به وابستگی شرم آور و قید و بند میکشاند. ، - من بر آنم که این خود ما را اساسا به وابستگی ملال آور به پزشکان ، آموزگاران و تیمار داران روح میکشاند که هنوز که هنوز است فشارشان بر تمامی جامعه سنگینی میکند.
فردریش ویلهلم نیچه

۱۳۸۶ آذر ۲۵, یکشنبه

سنجه ارزیابی حقیقت



برای سنجش ارتفاع کوهها و مشقت صعود بر آنها نمیتواند در این میان سنجه ای باشد. حتی در دانش قضیه طور

دیگری است ! - برخی کسان که مقدسشان می انگارند، این را میگویند - ، مشقت دستیابی به حقیقت ، درست همان چیزی است که ارزش حقیقت را مینماید! این اخلاق هذیان زده از این اندیشه سر چشمه میگیرد، که انگار (( حقایق)) در واقع هیچ چیز نیستند جز ابزار های ورزشی، که به چابکی تا سر حد خستگی بر آنها کار میکنیم، - اخلاقی برای ورزشکاران و کوهپیمایان مصمم جان.........! فردریش ویلهلم نیچه