۱۳۸۶ آذر ۳۰, جمعه

آدمی مضحکه پرداز جهان



به احتمال بسیار موجودات با فرهنگ تر از ما انسانها وجود دارند تا بتوانند از مضحکه نهفته در این موضوع لذت

ببرند که آدمی خود تا تنها غایت جهان هستی میداند و انسانیت خود را به جد با امید به رسالت جهانی خرسند میدارد. اگر خداوندی جهان را آفریده بود ، بی گمان آدمی را میمون خداوند می آفرید، به عنوان بهانه همیشگی سر خوش بودنش در ابدیت لایزال و دیر پایش. موسیقی سپهرهای گوناگون که دور زمین میچرخند در آن صورت بی گمان قهقهه تمسخر همه آفریدگان دیگر بر آدمیان می بود. همان موجود خسته با درد و داغ ، حیوان محبوبش را قلقلک میداد تا از حرکات مغرورانه و تراژیک و وانهادن درد خود ، و اساسا از ابتکار روحی پر نخوت ترین آفردگان لذتی وافر ببرد. آن هم در مقام مبتکر مبتکر. زیرا آنکه انسان را به فکر شوخی انداخت، از این موجود جان و سر زندگی بیشتری داشت و نیز بیش از او شادمانی از داشتن چنین جانی. حتی در این جا که انسانیت مان داوطلبانه خواهان گردن کجی و خفت استف حتی نخوتمان - در حالی که ما آدمیان دست دست کم ئر این نخوت میل داریم چیزی سراسر بی بدیل و شگقت انگیز باشیم. - نقشی پر رنگ ایفا میکند. یگانگی مان در جهان؟! آه، این خود قضیه نا معلوم و مشکوکی است! برای منجمانکه به راستی چهره زمین در مدارش معلوم و آشکار میشود، نکته ای است برای دریافتن اینکه این قطره ناچیز حیات در جهان ، در مقابل تمامی اقیانوس بی کران شدن [[ تکامل ]] و از میان رفتن[ فنا ] هیچ معنایی ندارد. و این را نیز بر آنان آشکار می شود که سیارات بیشماری همانند زمین شرایطی همانند برای بوجود آمدن زندگی بر گستره خود دارند ، و تعداشان اندک نیست. ، مسلما دسته ای از آن سیارات در مقایسه با سیاراتی هستند که هرگز موجود زنده ای در آن ها پا نگذاشته یا دیر زمانی از نعمت هستی بهره مندند. و زندگی بر هریک از این سیارات ، در مقام سنجش با زمان هستی آدمی ، یک لحظه و یک سوسو بوده است، با برهه های زمانی بسیار طولانی پشت سرشان و البته به هیچ وجه غایت یا نیت غایی وجودشان این نبوده است. چه بسا مورچه در جنگل هم خیال کند که هدف و غایت جنگل خود اوست. همانند ما ف که در تخیل مان زوال بشریت را گویی ناخواسته با زوال زمین پیوند زده ایم : آری ، ما هنوز هم سر به زیر هستیم وقتی بر جایمان استوار و زنده ایم اما برای سرور لاشه آخریم انسانها برای غروب همگانی خدایان و جهان جشنی بر پا نمیکنیم. حتی کمترین تاثیر و معمولی ترین ستاره شناس به ندرت میتواندزمین را بدون زندگی طور دیگری احساس کند، جز ویرانه دخشان در نوسان و تپه ای بلند بر پا شده از گور های انسانیت ... فردریش ویلهلم نیچه

هیچ نظری موجود نیست: